خلاصه قسمت 81 (بعدي و آخر) افسانه جومونگ :
نوشته شده توسط : سهراب امپراطور دخترا


جومونگ قبل از حمله افسران رو جمع کرد و گفت هان نباید بفهمه ما چطور حمله میکنیم
برای همین حالا که میدونیم جاسوسان اونا کجا مخفی شدند باید اونها رو دستگیر کنیم
بوبونو و موگول به خانه جاسوسان حمله کردند و آنها رو دستگیر کردند
سوسانو هم در گوگوریو در تلاش هست تا هر چی نیاز هست به موقع به سربازها فرستاده بشه
و حتی تجهیزات کافی به سربزان بویو هم فرستادند



جاسوسان هوانگ بهش گفتند که گوگوریو تا یه ماهه دیگه حمله نمیکنه

و برای همین اونا میخوان اول به بویو حمله کنند


خبر حمله به بارگاه تسو میرسه


ترس وزیرا را فرا میگیره ولی تسو آروم هست

دائی تسو میگه اگه کاری نکنیم در عرض 5 روز به اینجا میرسند
تسو هم میگه شلوغش نکنید و بهم گوش بدید
من و جومونگ قبلاً این حمله رو پیش بینی کرده بودیم



برای همین برای این حمله اماده هستیم
به هوک چی هم میگه آماده شو که بریم
تسو میاد به جومونگ ملحق میشه و بهش میگه طبق پیش بینی شما هان به ما حمله کرد
جومونگ هم میگه ما باید از چند جا به اونها حمله کنیم تا به کلی فلجشون کنیم
تسو هم اصرار میکنه که در خط مقدم باشه، جومونگ هم قبول میکنه
........
در مقر فرماندهی هان دارن جشن میگیرن که تونستند گوگوریو رو فریب بدند


و هوانگ هم میگه ما به بویو حمله کردیم تا گوگوریو ضعیف بشه و این رو اونا نمی تونستند پیش بینی کنند
که خبر میرسه شهر گوهیون در دستشون در رفته و دشمن به اونجا حمله کرده
وتازه میفهمند که کلک خوردند و جومونگ احتمالاً جاسوسانشون رو کشته
نیروهاشون در لیودونگ جمع میکنند تا نزارن جومونگ بیشتر پیشروی کنه
.......
در مقر فرماندهی گوگوریو جومونگ دستور جلسه میده
تسو میگه اما تا حالا تونستیم اونها رو بترسونیم ولی در حال حاضر هم نیورهای اونا بیشترند واگه نیروی کمکی هم برسه جنگیدن باهاشون سخت میشه
وزیر بویو هم میگه ما باید گیجشون کنیم


جومونگ میگه درسته
میگه من از وسط با بمب دودزا حمله میکنم
بویو از راست و اویی م اونها رو گیج میکنه


در موقع حمله گوگوریو از تمام سیستم های نوین جنگی استفاده میکنه


از بمب آتش زا گرفته تا منجنیق و غیره
دشمن بد جوری تلفات سنگین میبینه
و برای همین دستور عقب نشینی میده


موگول وقتی میبینه هوانگ داره فرار میکنه با چند تا سرباز دنبال اونها راه میفته
ولی متاسفانه در تله میفته
دشمن نیروی پشتیبانی مستقر کرده بوده و موگول و یارانش رو محاصره میکنند و موگول رومیشکند


جومونگ دیر میرسه
جومونگ و اویی روی جسد نیمه جان موگول میان و خشم سراسر وجود هر دوشون رو گرفته
ولی کاری نمی تونند بکنند
و متاسفانه یکی از بهترین یارانشون رو از دست میدند


........
نیروهای کمکی به هان ملحق میشه
......
سوسانو و یارانش پشتیبانی به مداوای زخمی ها مشغول هستند
ولی جنگ بزرگتر هنوز در راهه

در دشت یودونگ دو نیرو جلوی همدیگه به صف میشکند
جومونگ دستور حمله میده
جنگ سختی بین اونها در میگیره
تسو هر سربازی در جلوش قرار میگیره میکشه
جومونگ و دوستانش همه رو قلع رو قمع میکنند
در اینجا یوری به دردسر میفته و اینجاست که بیریو نجاتش میده
یکی از فرماندهان هوانگ میگه باید فرار کنیم
اونم میگه دیگه جای دیگه ای نداریم
و همه به گروه جنگنده ها ملحق میشند
ماری به جومونگ میگه هوانگ هم اومده

جومونگ میره که اونو به درک واصل کنه ماگوک میاد


و میگه من میرم اونو میکشم، جومونگ میگه من خودم اون نفله میکنم
و میپره به سمتش و اونو به درک واصل میکنه


با دیدن مرگ هوانگ یکی از فرماندهان دستور عقب نشینی میده
توس به نارو میگه نزارید کسی زنده از اینجا بره بیرون
و همه رو قلع و قمع میکنند
تسو از خوشحالی بال درآورده و فریاد خوشحالی سر میده
فکر کنم تا حالا چنین طعم شیرینی از پیروزی تا حالا نچشیده بوده
در جلسه افسران همه راضی هستند
جومونگ میگه که پیروزی امروز رو مدیون اتحاد گوگوریو و بویو هستیم
تسو هممیگه و همچنین مدیون استراتژی زیرکانه شما
جومونگ میگه برای قدردانی از بویو عنائم این جنگ بین گوگوریو و بویو تقسیم میشه
تسو هممیگه ما میتونیم با این غنادم بر مشکل ملیمون غلبه کنیم
و جومونگ میگه برای این پیروزی باید جشن بزرگی بگیریم
و جشن شروع میشه
در جشن یوری از بیریو بخاطر نجات جانش در جنگ تشکر میکنه
بیریو هم میگه تو هم یه بر جون منو نجات داده بودی
بعدش میگه بریم به عالیجناب بخاطر این پیروزی تبریک بگیم
میان و به پدر تبریک میگند
جومونگ هم میگه من به شما افتخار میکنم که د رکنار افسران به خوبی جنگیدید
آفرین
بعدش هم میگه برید و در کنار سربازان این پیروزی رو جشن بگیرید
.........
این تسو آدم بشو نیست
داره به وزیرمیگه ما تا حالا چنین احساسی از پیروزی نداشتم
ولی این پیروزی با کمک جومونگ صورت گرفته
وزیر هم میگه همانطور که جومونگ گفت این بخاطر اتحاد بویو و اونا بوده
میگه این احساس منو نسبت به جومونگ عوض نمیکنه واین تازه اول جنگ منو وجومونگ هست


..........
جومونگ سوسانو رو میبینه و ازش تشکر میکنه
و میگه کارت عالی بود
سوسانو هم میگه این بخاطر عزم راسخ شما بود
شما جولبون رو متحد کردید
شما این جنگ رو بردید
و بعدش هم میگه بریم که بقیه منتظرن تا در جشن شرکت کنید
.............
در برگشت هم یونتابال ، یسویا و بقیه میان به استقبال جومونگ و بهش تبریک میگند


سوسانو در جلسه بین پدرش، سایونگ و ماشورشون میگه میخوام از اینجا به جنوب بریم


سایونگ ناراحت میشه
میگه بخاطر یسویا و یوری هست و جومونگ ازت خواسته
اگر اینطوریه، ما و مردم جولبون ازت حمایت میکنیم
میگه نه من خودم میخوام بریم
به پدرش میگه من به کمکت احتیاج دارم
میخوام بریم اونجا و یه قون جدید تشکیل بدیم
نمی خوام فرزندانم بخاطر سلطنت با هم بجنگند، میریم اونجا و بیریو و اون جو اونجا یه طایفه جدید با تفکرات خودشون میسازند
پدرش هم میگه با اینکه برام سخته یه جایی که تمام عمرم اینجا بودم و تمام زحمتم رو کشیدم تا بناش کنم ترک کنم
ولی باهات میام
.........
سوسانو پسراش رو صدا میکنه و میگه میخوام از اینجا بریم
بیریو میگه میخوای بری جنوب نه؟
میگه آره
میگه جومونگ اینجا رو با جون و دل و با عزم راسخ ساخته
و من از شما میخوام که از اون یاد بگیرید و دنبال رویاهاتون برید و شما هم برای خودتان یه سرزمین بزرگ بسازید
هر دو قبول میکنند که با مادر برند
........
جومونگ رفته به سرزمین جدیدش سر بزنه
در برگشت سایونگ میاد و میگه سوسانو منتظر شما هستند
میره پیش سوسانو
سوسانو براش نوشیدنی میریزه و یاد دوران گذشته میفته
میگه یادش بخیر
یادته موقعی که شاهزاده بویو بودی و بهم گفتی دوستم داری
من فکر کردم زده به سرت
ولی اون دوران بهترین دوران زندگیم بود
جومونگ میگه با اینکه مشکلات زیادی برای رسیدن به هم داشتیم
باور کن برای من هم اون دوران بهترین دوران زندگیم بود

سوسانو میگه خوشحالم که اینو میشنوم

بعدش میگه میخوام از اینجا برم
میخوام مردم جولبون رو بردارم به جنوب برم
میگه برای چی
میگه تا اینجا به شما و گوگوریو خدمت کردم ولی با اجازه شما میخوام به بیریو و اون جو کمک کنم تا به آرزوهاشون برسند
اجازه بدید برم
جومونگ میگه نه نمیشه
میگه الان مشکلی نیست، ولی بزودی با یوری و بیریو و اون جو مشکل پیدا میکنی
میخوام به شما و به بچه ها کمک کنم
و به بیریو و اون جو کمک کنم تا یه سرزمین جدید بسازند
جومونگ بد جوری در دوراهی قرارگرفته
سوسانو هم خیلی ناراحته که میخواد جومونگ رو بزاره و بره

خبر به همه رسیده
همه سعی میکنند تا سوسانو رو منصرف کنند ولی اون میگه مرغ یه پا داره
یسویا میاد به دیدن سوسانو و میگه اگه بخاطر من و یوری میخوای بری
ما میریم
میگه نه نگران نباش
من شنیدم تو قبلاً اینجا اومدی ولی وقتی دیدی ما داریم عروسی میکنیم برای اتحاد گوگوریو گذاشتی رفتی
این برام سخته که تو رو این همه مدت از جومونگ دور کردم
حالا که تو هستی من خیالم راحته
خواهش میکنم در کنار جومونگ بمون وتنهاش نزار
در جلسه وزرا ماری و اویی میگن که نباید بزاریم برن
اونا خیلی وقته درکنار شما هستند
جومونگ هم میگه موافقم، بعدش به یونتابال میگه که اگر بانو نگران درگیری بین شاهزاده ها هستند من این درگیری رو که در بویو بودم تجربه کردم
مطمئن باش نمیزارم چنین اتفاقی بیفته
تشویقش کن بمونه


که سوسانومیاد توو ومیگه من نظرم تغییر نمیکنه
میگه فکر نکنید من دارم از اینجا به کل میرم
من میرم تا به کمک بیریو یه طایفه جدید بسازم و بدین وسیله به بوجود آوردن چوسون قدیم کمک کنم
.......
جومونگ که میبینه سوسانو مرغش یه پا داره و از خر شیطون پایین نمیآد
چاره ای براش نمیمونه
برای همین موپالمو رو صدا میزنه و میگه میدونی وقتی در بویو کسی به من اهمیت نمی داد تو به من اعتماد کردید
تو شیمشیر برام ساختی
و حالا که فکر میکنم میبینم این شمشیرهای تو نبود که منو پیروز کرد
بلکه ایمان تو به من بود که در صحنه های جنگ به من کمک کرد
موپالمو هممیگه سرورم این شما بودید که به من نیرو دادید و منتظر من وایسادید ودر شکستا منو دلگرمی دادید این شما بودید که باعث موفقیت من شدید
میگه میدونی میخوام یه کارت سخت ازت بخوام
ملکه از حرفش برنمیگرده و من میخوام به خواسته اش احترام بزارم
میخوام تو باهاش بری
موپالمو میگه سرورم نمی تونم شما رو ترک کنم
میگه ببین میخوام تو در ساختن طایفه جدید به ملکه کمک کنی
وقتی تو در کنار اون باشی من خیالم راحته
موپالمو که اصرار جومونگ رو میبینه با گریه میگه باشه دستورتونو اطاعت میکنم
بالاخره روز موعود فرامیرسه


همه ناراحت هستند ولی کاری نمی تونند بکنند
سوسانو راهی میشه
و میره تا یه سرزمین جدید تشکیل بده
جومونگ هم تنها میره تا از دور ناظر در شدن سوسانو باشه
............
بله دوستان این هم آخر این داستان
پسران سوسانو هر کودوم یه سرزمین تازه تشکیل دادند
دشمنی تسو و جومونگ ادامه یافت و تسو به دست نوه جومونگ کشته شد





:: بازدید از این مطلب : 1644
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : یک شنبه 14 خرداد 1391 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: